هر کسي بايد سجاده اي مخصوص خودش داشته باشد، تا هر وقت نبود، هر وقت پرواز کرد؛ سجاده اش را باز کني؛ دو رکعت هديه اش کني و سر به مهر زار زار حديث دل تنگي فغان کني..
عزیزکم من چکار می توان بکنم جز خوابیدن وقتی حین بازی کردن با تو، خودم را به خواب می زنم -تا سر به سرت بگذارم- و تو معصومانه و کودکانه پتو می آوری و به رویم می اندازی و صدای تلویزیون را کم می کنی .. پا نوشت:
بماند برای بزرگ شدنهای خواهر کوچولوی 6 ساله ام
آقای محترم ِ عمو فیلتر باف ! (بـــــــله!) خب شما یه کم از خود خجالت بکش، وقتی خود ایمیل ما رو هم فیلتر کردی،
من چجوری به " filter@dci.ir"ایمیل به زنم!؟
خب یه کم فکر کن با خودت
اَه
دوست دارم خانه اي داشته باشم با تخت و پشتي و كرسي،
روي ترمه ي طاقچه اش قرآن باشد و نهج البلاغه و حافظ و مثنوي و ديوان شمس،
تو باشي و من باشم و او را هم دعوت كنيم، شبي باشد و زير كرسي برايمان غزل بخواند و غزل. تا خود ِ صبح.
خودمانيم، تو نباشي، زياد هم مهم نيست، فقط او باشد..
عصر به استادم پيامك فرستادم كه:
- روح پدرم(ش) شاد كه ميگفت به استاد، فرزند مرا عشق بياموز و دگر هيچ
شب جواب دادند كه:
- ... و عشق آنست كه هيچ شوي و دگر هيچ!
جواب دادم كه:
- ... وز طرب آكنده شدم!
جواب آمد كه:
- گريه بدم خنده شدم! تتمه:
اگر آن چيزي كه منظور من بود از نوشتن اين پست را نفهميديد خودم را سرزنش نخواهم كرد.
"گاهی برای بودن باید رفت " اتفاقی رفتم کتابخونه اتفاقی از بین 418تا نتیجه جستجو سه تا کتاب امانت گرفتم اتفاقی یکی شو باز کردم اتفاقی وسط اون همه نوسته یه صفخه سفید وسط کتاب اومد که بالاش با قلم آبی اون جمله بالا رو نوشته بود